راه من.. نگاه توست.. پلک نزن! بی راهه میروم...
داستان کوتاه
تاريخ : | 18:41 | نويسنده : shaahin.tiham

تلفن همراه پیرمردی که توی اتوبوس کنارم نشسته بود زنگ خورد پیرمرد به زحمت تلفنو با دست های لرزان از جیبش دراورد هر چی تلفنو مقابل صورتش عقب و جلو کرد نتونست اسم تماس گیرنده رو بخونه رو به من کرد و گفت : ببخشید چی نوشته ؟ گفتم نوشته : همه چیزم.
پیرمرد : الو سلام عزیزم... یهو دستشو جلوی تلفن گرفت و با صدای آروم لبخندی زیبا و قدیمی به من گفت : همسرمه....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: داستان کوتاه,